نورانی مثل خورشید

(شهید باقری از زبان تیمسار سرتیپ حسن سعدی)

با سلام و درود بر ارواح پاک و طیبه شهیدان اسلام به ویژه شهدای هشت سال دفاع مقدس و به خصوص شهیدان منظور و با سلام و درود به روح پرفتوح بنیانگذار جمهوری اسلامی ایران حضرت امام خمینی(ره)
از این که این فرصت نصیب من شد که درباره برادر عزیز همرزم نزدیک خودم چند دقیقه‌ای صحبت کنم واقعاً بسیار خوشحال هستم. من سعی می‌کنم دو نکته درباره این برادر بیان کنم:
یکی درباره تلاش و کوشش این برادر عزیز که با هم بودیم. یکی هم درباره لحظه و ساعت آخر شهادتش. آشنایی ما با حسن باقری از مرحله طرح ریزی عملیات فتح المبین (فکر می‌کنم در آذر ماه 1360 بود و جلسات در قرار گاه لشکر 21 حمزه بود و تا آن موقع من شناختی از این شهید بزرگوار نداشتم. من اوایل جنگ در آبادان بودم. بعد که فرمانده لشکر 21 شدم آمدیم در جبهه دزفول. جلسه اولی که تقریباً جلسه معارفه فرماندهان قرار گاه بود که باید با هم عمل می‌کردند. ما در قرار گاه نصر بودیم که شامل فرماندهان لشکر 5 نصر بود به فرماندهی برادر عزیز شهید حسن باقری و لشکر 21 حمزه هم که حقیر بودم. اولین جلسه‌ای که با هم داشتیم همان طور که برادر عزیزم آقای سردار رشید صحبت کردند من قیافه حسن را تا آن موقع ندیده بودم. دیدم یک جوان باریک اندام خوشرو معرفی شد. اولین جلسه که تشکیل شد ما حقیقتاً همدیگر را نمی‌شناختیم. نه حسن ما را درک می‌کرد و نه ما حسن را درک می‌کردیم. زیاد همدیگر را تحویل نگرفتیم. جلسه اول بود به هر حال کار ما ادامه پیدا کرد و دیگر از آن به بعد با هم کار می‌کردیم و جلسات بعدی داشتیم و بعد از یک یا دو جلسه به روحیات همدیگر آشنا شدیم و من دیدم با یک دوست شریف و با یک انسان والا همکار هستم. (روحش شاد) رفتیم برای عملیات فتح المبین، یکی از بزرگ‌ترین عملیاتی که در ابعاد مختلف دارای ویژگی‌های بسیار والا بود. با هم عمل کردیم. الحمدلله به لطف پروردگار موفق بودیم. همین طور که اشاره کردم در قرار گاه نصر همه برادرانی که در آن جا عمل می‌کردند واقعاً خوب درخشیدند؛ زحمت کشیدند؛ تلاش کردند و فداکاری کردند. بعد از عملیات فتح المبین آماده شدیم برای عملیات بیت المقدس، سریع برای عملیات بیت المقدس حرکت کردیم. شاید چند روز بیشتر فرصت نبود. اول رفتیم برای شناسایی محل قرار گاه. خیلی سریع محل قرار گاه را به اتفاق شناسایی کردیم و جا را تعیین، و قرار گاه را آماده کردیم. سریع واحدهای عملیات شروع کردند به جابجایی در دزفول، منطقه خرمشهر و آبادان در منطقه دارخوین، واحدها مستقر شدند و ما هم به اتفاق شناسایی می‌کردیم. هماهنگی را با هم انجام می‌دادیم. روزها بچه‌ها می‌رفتند شناسایی می‌کردند. ارتش و سپاه به اتفاق با هم می‌رفتند برای شناسایی و برمی‌گشتند و روزانه گزارش پیشرفت کار را می‌دادند. به هر حال آماده شدیم برای عملیات، چون امروز روز 16 اردیبهشت است اگر خاطر همه آقایان باشد عملیات بیت المقدس در روز دهم اردیبهشت آغاز شد که مرحله اول شروع شده بود و بعداً مراحل دوم و سوم. مرحله دوم در روز شانزدهم مثل ا مروز صورت گرفت و من می‌خواهم همین بخشی را که مربوط به روز شانزدهم است عرض کنم. مرحله اول که قرار گاه فتح و قرار گاه نصر حرکت کردند برای اشغال سر پل. از کارون عبور کردند تا جاده اهواز – خرمشهر پیشروی کردند و جاده اهواز – خرمشهر را تصرف کردند. عملیات در مرحله اول تقریباً 5 یا 6 روز طول کشید تا جبهه تسخیر شد و به اصطلاح آماده شد برای اجرای مرحله دوم عملیات. باز هم قرار گاه نصر و فتح حرکت کردند از جاده اهواز – خرمشهر که در تصرف بود به طرف مرز که دژ مرزی ایران و عراق بود. صبح زود عملیات آغاز شد. واحدها عمل کردند، خیلی سریع فاصله 13 تا 15 کیلومتر جاده اهواز – خرمشهر را طی کردند و رسیدند به هدفی که برایشان تعیین شده بود. در این مرحله قرار گاه نصر سمت چپ عمل می‌کرد و قرار گاه فتح سمت راست. ما در دو جناح با دشمن درگیر بودیم. جناح سمت راستمان که طرف خرمشهر به طرف شلمچه بود و جناح مقابل‌مان هم مرز ایران و عراق و دژها بودند. تا ظهر عراق هنوز به خود نیامده بود ولی بعد واحدها را سریع آوردند، خودشان را پیدا کردند.
در خط مرز دو قرار گاه نصر (نصر 1 و نصر 2) در آن جا عمل می‌کردند. یاد بکنیم از این برادران بزرگوار. نصر 1 متشکل بود از تیپ 1 لشکر 21 حمزه به فرماندهی سرهنگ رزمی و از سپاه پاسداران هم برادر عزیزمان سردار رئوفی فرمانده تیپ 7 ولی عصر بود که این دو تیپ ادغامی با هم عمل می‌کردند. در جبهه جنوب به اصطلاح در سمت چپ تیپ 2 لشکر 21 حمزه به فرماندهی سرهنگ شاهین راد و برادر عزیزمان زنده یاد حاج احمد متوسلیان عمل می‌کردند. وقتی که یگان‌ها به مرز رسیدند و این جناح سمت چپ، که به اصطلاح سیل‌بندی بود که بین جاده اهواز – خرمشهر و مرز زده شده بود مستقر شدند. در این لحظه بود که عراقی‌ها فهمیدند که این جا وضعیت چیست. فهمیدند جبهه‌ای که در سمت شمال دارند (در جفیر و پادگان حمید در این قسمت در کرخه نور داشت و لشکر 5 و 6 مکانیزه‌اش در این قسمت مستقر بودند)، دیگر جای ماندن ندارد. سریع لشکر 5 و 6 را عقب نشینی دادند. متوجه بصره شدند و فهمیدند که واقعاً خطر بصره را دارد تهدید می‌کند. در این روزعراق تمام تلاشش را به کار برد. خدا رحمت کند حسن باقری را. روحش شاد. ما هر وقت بعد از این عملیات با هم نشستیم سخت‌ترین روز عملیات را واقعاً در طول جنگ همین مرحله دوم عملیات بیت المقدس دانستیم. روز شانزدهم که لشکرهای زرهی و مخصوصاً تیپ 10 زرهی عراق که آن موقع خیلی سر زبان‌ها بود آمد، در همین جبهه شروع به پاتک کرد. تقریباً از ظهر گذشته بود. پاتک‌های عراق پی در پی انجام می‌شد. تلاش می‌کرد که به هر ترتیبی که شده این خط دفاعی را در این روز بشکند. خیلی تلاش کرد. ما و حسن قرار گاه‌ها‌ی‌مان را جا به جا کردیم و بردیم در غرب جاده اهواز – خرمشهر. سنگر خیلی کوچک محقری از خود عراقی‌ها بود. رفتیم داخل آن سنگر. بی‌سیم‌ها را برقرار کردیم و تماس‌مان را با واحدهای‌مان برقرار کردیم. کنار هم بودیم. از هم هیچ فاصله‌ای نداشتیم. بی‌سیم‌های‌مان نیز به همان ترتیب. این میکروفن مال ارتش بود و آن میکروفن مال سپاه. با هم عمل می‌کردیم. خیلی فشار سنگین بود. پاتک‌ها سنگین انجام می‌شد.سر و صدای واحدها‌ بر اثر ایجاد خطر بلند شده بود. آتش دشمن بسیار شدید بود، توپخانه آتش سنگین اجرا می‌کرد. بمباران هوایی خیلی شدت داشت. واحدهای زرهی هم با شدت در حال پیشروی و پاتک بودند. به هر حال توی آن سنگرها نشسته بودیم و با واحدهای‌مان هم تماس داشتیم. این برادر عزیزمان با تمام وجود تلاش می‌کرد که واحد را در جهت ایثار و مقاومت و پایداری تشویق کند و روحیه بدهد. اگر آن لحظه قیافه حسن را کسی می‌دید یکپارچه جوهر و تلاش بود و یکپارچه آتش بود. برای این که دقیقاً تصور می‌کردی که این الان خودش یک آر پی جی دستش گرفته و دارد رو به رو با پاتک دشمن مقابله می‌کند. با این شدت و با این روحیه و با تمام وجود واحدها را داشت هدایت و کنترل می‌کرد. صدایش گرفته بود. دیگر آخر سر به جرأت عرض می‌کنم که سخت‌ترین حرکات نزدیک غروب بود. تمام بچه‌ها را تشویق می‌کرد که به هر ترتیبی شده تا غروب باید پایداری کنند. ان شاء الله غروب که شد کار تمام است. به هر حال آن روز در اثر آن تلاش و فداکاری این برادر عزیزمان، بچه‌ها مقاومت کردند. واقعاً ایثارگری کردند. روح همه شهیدان‌ شاد. در این روز عظیم بایستی از همه این عزیزان یاد کرد که بعد از حسن، برادر رحیم صفوی آن جا آمدند. مقداری ایشان کمک کردند که دیگر دیدند صدای حسن گرفته است. بعد برادر محسن رضایی از راه رسیدند. در همان قرار گاه وضعیت عملیات بسیار داغ و حساس بود. به هر ترتیبی که بود بچه‌ها تا غروب مقاومت کردند. این تلاشها بر اثر همین روحیه‌ای بود که ایشان می‌داد. واقعاً صحبت ایشان برای بچه‌ها رویحه بود. صدای حسن به گوش بچه‌ها که می‌رسید برایشان روحیه بود و بحمدالله توانستند آن روز مقاومت کنند و آن روز سخت را پشت سر گذاشتند. سخت‌ترین روز عملیات برادر عزیزمان حسن بود و با موفقیت تمام شد و همین طور که اشاره کردند برای مرحله سوم رفتیم. الحمدلله یک پیروزی چشمگیری برای همه رزمندگان و ملت اسلام بود.نکته دوم را در مورد شهادت برادر عزیزمان حسن می‌خواهم عرض کنم. روز بعد از عملیات والفجر مقدماتی بود که آقای رشید هم اشاره کردند. آخرین جلسه را در قرار گاه چنانه تشکیل دادیم. برادران ارتش و سپاه در آنجا بودند. چون آن موقع من فرمانده قرار گاه کربلا بودم. آخرین وضعیت بررسی شد که آماده می‌شدیم برای عملیات والفجر یک. این جلسه یکی دو ساعت در آن جا طول کشید. در آن جا برنامه ریزی شد که به چه ترتیبی باید کار را در عملیات والفجر یک شروع کنیم. صحبت‌ها به انجام رسید. یکی دو ساعت بعد متفرق شدیم. برادرهای سپاه دنبال کار خودشان رفتند و برادرهای ارتش هم به همین ترتیب. ما هنوز در همان قرار گاه بودیم. یکی دو ساعتی من باز با بچه‌های خودمان صحبت کردم. بعد از صحبت خودمان کهتقریباً نزدیک ظهر بود (دقیقاً یادم نیست چه لحظه‌ای بود). تقریباً ظهر بود که ما داشتیم می‌آمدیم طرف عین خوش. سر راه دیدم که حسن دارد با یک ماشین به طرف چنانه برمی‌گردد. روی ارتفاعات ابو سعید خات بود. من فقط این نکته را می‌خواهم عرض بکنم. من قیافه حسن را در آن لحظه تا آخر عمر فراموش نمی‌کنم. دیدم یک قیافه بسیار نورانی مثل خورشید می‌درخشید. کنار دست راننده نشسته بود. حرکت می‌کرد مثل گل سرخ. صورت گلگون او از مقابل من رد شد. فقط یک دست به هم تکان دادیم. دیگر فرصت صحبت با حسن نشد. این آخرین دیدار ما با حسن بود. من رفتم در قرارگاه لشکر 21 در عین خوش، یک لحظه نگذشته بود دیدم که از قرارگاه کربلا تماس گرفتند. گفتند خبر ناگواری است. گفتم بگویید ببینم چیست، گفتند که برادر حسن برایش اتفاق افتاده، حسن باقری و برادر بقایی و برادر مؤمنی و چند نفر با هم بودند که شهید شدند. روحشان شاد.آن لحظه‌ای که آخرین دیدار را با او داشتم و قیافه‌ای که داشت، باعث شده که هر وقت اسم حسن را می‌برم آن لحظه و آن قیافه، آن قیافه مردانه و آن قیافه با صلابت و آن مرد شجاع، ایثارگر، خوشرو، همیشه در نظرم مجسم ‌شود. به هر صورت از این که مزاحم شدم می‌بخشید. نثار ارواح شهیدان اسلام به ویژه این شهید عزیز اجماعاٌ صلوات.
والسلام
منبع: سایت ساجد